در ادامه پست قبلی، چندپارهای از ایده فرضی_خیالی جهان در پرتو تجربه جهان» گفتار خواهم شد. همانگونه که سرود کردم، جهان را ماهیتی پیوسته متصور هستم. گیتی یکواحد مطلق و پیوسته که عاری از هرگونه شکل، اندازه و دیگر ویژگیهای وابسته به ناظر است. مثل یک صفحه یکدست سفید، فقط با این تفاوت که صفحه مذکور شکلی ندارد (پس صفحه نیست) و از دیگر ویژگیهای کلامی (رنگ و.) نیز برخوردار نیست. در این صفحه، وابسته به نگاه ناظر؛ اشکال و اشیاء (وجودها) نمود ظاهری پیدا میکنند.
میز وجود دارد امّا آیا وجودی مطلق است؟ آیا وجود میز پاره از وجود مطلق است؟ زمانی وجود، مطلق خواهد بود که همهچیز (توام با زمان و هر مفهوم دیگری) باشد. از آنجایی که وجود را پیوسته و تکواحدی مطلق در نظر گرفتم، پس در واقع میز و هر چیز دیگری همان همهچیز است. از آنجایی که جهان پیوسته قابل تصور نیست، نمای ظاهری آن بینهایت ذره» است که در ورای وجود خویش، پیوسته به یکدیگر وجود یافته است. ناظر، ترکیبی از ذرهها را وابسته به نگاه خویش، ماهیتهای جداگانه در نظر میگیرد. انسان متشکل از تعدادی ذره است، همانطور که درخت ترکیبی از تعدادی ذره است.
با عنایت به آن که وجود مطلق، وابسته به وجود همهچیز است، اام میکند که همهچیز، همهچیز را در همه زمانها و مکانها شامل شود. به معنای دیگر همهچیز باید تجربه شود و جهان باید جهان را تجربه کند. مثلاً ماهی قرمز حوض شما، وجود دارد برای آنکه تجربه ماهی قرمز حاضر در تنگ شما تجربه شود. این تجربه از همهچیزهای دیگر اثر میپذیرد و اثر میگذارد. میلیاردها سال از سیر جهان که به تجربه ماهی قرمز حوض شما منجر میشود و این تجربه بیشمار تجربههای دیگر را وقوع میدهد. من چنین فرض میکنم که هر یک از این تجربهها اختصاصی و کاملاً وابسته به آن وجود است. درواقع در هنگام تجربه جهان ماهی قرمز، ماهیت اصلی ماهی قرمز است که تجربه میکند و تنها همان ماهیت در جهان مطرح است.
نگارنده متن اخیر، ماهیت اصلی و مطرح جهان خویش است. دیگر چیزها وجود دارند برای آن که تجربه این ماهیت به وقوع بپیوندد. شمایی که این مطلب را میخوانید نیز ماهیت اصلی و مطرح جهان خودتان هستید که تجربه اخیر برای شما صدق میکند. در جهان شما من ماهیت دوّم هستم و این ماهیت شما است که تقدم دارد. پس شما وجود دارید که وجود شما تجربه شود و همه اینها در راستای تجربه همهچیز است که منجر به وجود، وجود مطلق شود. تجربه فقط محدود به موجود زنده نیست و اشیاء غیرزنده را نیز شامل میشود. مانیتور شما نیز ماهیتی است که در جهان خودش، تجربهاش را وقوع میگیرد. از آنجایی که ماهیتها برتافته از ذرهها است، در واقع هر ذره مستقلاً تجربه جهان خویش را تجربه میکند و همهچیزهای دیگر (ذرههای دیگر) برای تجربه آن جهان حضور دارد. همهچیز وجود دارد که همهچیز (در همه زمانها) امکان تجربه بیابد. از آنجای ذرهها درواقع همان وجودی مطلق و پیوسته است لذا بر این اساس میتوان چنین متصور شد که همه تجربههای همهچیزها، در واقع هست، بوده و خواهد بود. مطلقی فارغ از هر غیرهای!
برگرفته از کنشهای فکری پیشخوابی اینجانب
چندسالی است که ایده جهان پیوسته» در مجتمع ذهنم، انباری دارد. ایده فرضی بر آن مبنا ترانه میکند که جهان، فارغ از زاویه نگاه ناظر؛ عاری از هر گونه شکل و ویژگی است. در حال حاضر حافظهام یاری نمیکند که آیا در مکتبهای فکری رایج به این موضوع پرداخته شده است یا خیر. به هر حال شرحی بر آن خواهم رفت.
به نظرم چنان ممکن مینماید که جهان مطلقاً پیوسته باشد. یعنی هیچ فاصله یا میانی در تقابل وجودها وجود ندارد و همهچیز» پیوسته مملو از ماده است و هیچ غیره دیگری امکان دخالت نمیگیرد. صفتهای کلامی (رنگ، اندازه، بو و.) برتافته از ذهن ناظر است و در واقع، وقوع ندارد. نگاه خودتان را در نظر بگیرید. چه میبینید؟ فرضاً اگر در اتاق باشید: دیوار، میز کامپیوتر، تیوی، فرش، هوای میان آنها، حضور خودتان و اشیاء غیره! من فکر میکنم همه آنها در واقع یک واحد مطلق و پیوستهاند.
به ابعاد بزرگتر نظاره باشید. سیارهها و هر آنچه وجود دارد نیز یکسره پیوسته است. بر این اساس، در واقع شکلهای موجود در جهان مثل دیوار و میز، ناشی از مفهومسازی ناظر خواهد بود. کوه، کوه است زیرا از زاویه نگاه ناظری که ما باشیم، شکل و کیفیتهایی (چگونگی و ویژگیها) را برای آن در نظر گرفته است که مفهوم آن را از چیزهای دیگر جدا میکند و به کوه، کوه بودن را اعمال میکند. کوه در کنار آسمان، دریا و. معنا گرفته است امّا به واقع، آنها پیوسته و یک واحد مطلق را وجود دارد. مفهومسازیهای ذهن منجر به جداسازی و بروز شکلها و کیفیتها میشود.
مسلماً شبههای زیادی در این رابطه مطرح میشود. مثلاً نقش زمان چیست؟ آیا زمان نیز توهم است؟ حرکت چه جایگاهی دارد؟ آیا همه آنها نیز بخشی از پیوستگی است و تک واحد مطلق، همه را پوشش میدهد؟ شخصاً از آن جهت که ساختار ایده جهان پیوسته» را سازماندهی نکردم، صرفاً آن را به عنوان ایده فرضی میپذیرم. ایده اخیر زیربنای فرضیه خیالیام در باب جهان در پرتو تجربه جهان» است که در فرصتی دیگر به آن پرداخته خواهد شد.
برگرفته از کنشهای فکری پیشخوابی اینجانب
وِی را اعتقاد مینوازد که محتوای اندیشه و افکار آدمی را منشاءای بیرونی نگار میکند. محیط، خانواده، دوستان، اطرافیان و مَزار بزرگتر آنها که جامعه باشد، جهت و شکل اندیشه آدمیان را سامان، بانک میخواند. صحیح است که حس نیاز به خورندگی از بدو تولّد نهادینه است امّا نحوه خوردن و آنچه شکم میشود، دیگر وابسته به محیط و جامعه زنجیر شده است. آنطور که فکر و اندیشه محتوا میآید و در موازات آن، نحوه رفتار عمده انسانها با جریانهای حاکم بر جامعه طراوت دارد. نحوه راه رفتن، سیمای خنده و ناراحتی، سبک ابراز خشونت یا اهانت، پوشش و ظاهر، آرزوها و ایدهآلها، نگاه به زندگی و بهطور کلّی محتوای اندیشه و شیوه رفتار هر فرد؛ با ضریبی شدیدالحجم مستقیم با جامعه همقطار است.
به همین مقدار است که برای مثال، یکی از راهبردهای معمول و مسلط بر افکارِ این مکانِ بسته_مرز، تناسب است که آدمی تحصیلاتی را تکامل باشد (یا فنّی را شاگردی کند) تا شغلی عنایت شود و سپس مالاندوزی حرص بماند. در گام بعدی با فرد دیگری سختبختی را ازدواج کند و فرزندهایی رشید و رعنا را به زندان عالم خروجی بمالد. در نهایت زندگی آنها، بر رشد و بهجارسانیِ تولیدیشان (فرزندها) انتهاء میکند که خاتمه را مرگی با عزّت، آرزو سزاوار شود. آنچه بیان گرفت، ستون فقرات سبک رایج زندگی معنا دارد ولیکن ممکن است بسیاری از افراد، اقدامات تشریفاتی دیگری (همانند کسب ثروت انبوه، شهرت، قدرت، علم و.) را در طول عمری زندگیشان نیز زینت بخوابند امّآ اصل اساسی بر پیشفرضهای تحمیلی جامعه شخصیت گرفته است.
بخش عظیمی از انسانها، بَرگرفتههایشان از جامعه را تا پایان عمر دنبال دارند که طبیعتاً به جهت عدم فکرورزی، تقلید نامستدل، جریانرَوی و تطابق بیقید و شرط با جامعه؛ از استقلال فکری محروم خواهند مُرد. اینان هر اطلاعات، فکر، اندیشه و محتوایی را که جامعه تزریق یا به معنای صحیحتر تحمیل فرو کرده است (یا همان پیشفرضهای تحمیلی) را سرمشق زندگیشان چهارمیخ خواهند بود و در عمرشان چندان با پرسش، جستجو، تحقیق و پژوهش ارتباطی سیم نخواهند گرفت. در مقابل اینان، انسانهای پا دارند که از تحمیلی و تزریقی بودنِ محتوای افکارشان (یا همان طرز شکلگیری محتوای فکری) آگاهی مییابند و پرسیدن و جستجو کردن را آغاز میگیرند تا از نو خودشان» را به اختیار و انتخاب شخصیشان، ساختمانی ارزشمند بنا کنند. این افراد از خود» تحمیلی و بردهوار برائت پرداخته و در جهت آزاد اندیشی و استقلال فکری، قدمهایشان را استوار میکوبند لذا موضوعها و مفاهیم اطرافشان را به چالش طوفان خواهند شد، نقد میکنند، میپرسند و پیوسته در جستجوی پاسخ، زمانشان را طلاء اطمینان دارند.
معنای استقلال فکری بر آسمانی ستاره دارد که از زنجیر اسارت پیشفرضهای تحمیلی»، نوای رهایی را شاعر میشود و توصل به باورها فقط حاصلی از تجربه و اندیشه خالص خود شخص (انتخاب و اختیار) نغمه میخواند. باورهایی که فقط با باران خوشنواز تجربه، منطق، برهان و استدلال سیراب خواهد شد. در مرام استقلال فکری واجب میشود که فرد در هنگام مواجه با اطلاعات و مفاهیمی که طرح میآید، بیدرنگ منابع و مراجع را جستجو بخواهد و از پذیرش هر چیزی» که دیگران بیان میپاشند، پرهیز نماید. طبیعتاً انتظار خواهد بود که شخص برای خودش سازمان فکری منحصر به فردی ترتیب بکارد و به انتخاب و اختیار خود» مسیر زندگیاش را ترسیم و دنبال باشد.
امکان است چنین تحلیل شود که رهایی از پیشفرضهای تحمیلی، حتماً به معنای رد باورهای پیشین است. ذکر قاطع باشد که مراد از استقلال فکری، آن است که باورهای فرد به اختیار خودش مقبولیت ایمان کند لذا ممکن است پس از تحقیق و پژوهش، پیشفرضهای پیشین خود را تایید بگیرد و به اختیار و انتخاب خود» آنها را میل کند. در گذشته این مطلب را با افراد متعددی اشتراک شد و از آنها وضعیت فکریشان، پرسش بلعید. تاملانگیز بود که در اغلب موارد، پاسخ قابل پیشبینی بود که استقلال فکری را مسیر گرفتهاند؛ هرچند استدلال و برهانی برای این موضوع ارائه نمیآمدند، در نتیجه چندان اعتمادی بر صداقت و صحت گفتهها معقول نبود. به عقیده وِی، در ابتدای امر باید به عدم استقلال فکری اعتراف و توبه درگاه کرد تا زمینه وقوع مستقل اندیشی فراهم شود. نکته دیگر اینکه استقلال فکری دارای درجههای متفاوتی است و برای همه یکسان نیست (کم تا زیاد و.) لذا جایگاه هر فرد در هر ایستگاه، میتواند متفاوت از دیگری باشد. متن اخیر را نیت به ادامه، نماز شده است؛ باشد که دیفرانسیل جگوار از آروارههای تمساح باید خشوع را اقتدا کرد.
-اثری زیبا و سقوط: دریافت کنید.
در میان انواع گوناگون تبعیض، اقتداری بر یکی از انواع آنها حکومت دارد که مانندش را سختیابی میآید. تبعیض به رنگــِ جنس و جنسیت، جهان دیروز و امروز را چمنزار شده و قدمتی همگام با تاریخ انسان میخواند. اساس تعریف آن، گویای مطلب میشود که به جهت نوع جنس و جنسیت» علیه افراد موضعی انتحار شود که سبب نامطلوبی و بدرفتاری باشد. جنس، تقسیمبندی از دیدگاه زیستشناسی را جمله میکند و به سه نوع نر، ماده و دوجنسی» تقسیم است. جنسیت نیز از نظرگاه اجتماع افراد را نقش و زاویه میگیرد که شامل توقعها و کلیشههایی است که به یک جنس امضاء میشود.
قشربندی حاکم بر جوامع از سالهای کور تا امروزه کمبینا، گونهای را بر دیگری اقتدار داشته است و همانا، کلیشه جنس و جنسیت افراد در لایه لایه زندگی اجتماعی دخالت میفشارد. تلخرفتاری معمول بر جهان، بیرحمانه و ظالمانه تبعیض جنسی و جنسیتی را بر سمت ن» ترازو داشته است امّا بر مردان به میزانی و دوجنسهها یا همان Hermaphrodites (به شدّتی غیرقابل انکار) نیز از زوایای مختلف مملو میشود که هر کدام را مثال خواهم شد.
در وصف زندگی هرمافرودیتها همان کفایت دارد که ما آنها را در اجتماع به ندرت تماشا میشویم و هرگاه که میشویم نیز با نگاههای کنجکاوانه، تمسخرآمیز، تحقیرمحور و. عذابی جهنمی را بر آنها انفجار میکنیم. اطلاعات ما در موردشان آنقدر اندک است که بارها با تَراجـِنسیها یا همجنسگراها اشتباه گرفتار میشوند. پرواضح است که علیه آنها تبعیضهای بسیاری، فراوان میشود. در کدام فرم ثبتنام، گزینهای غیر از مرد یا زن را دیدهاید؟ در کدام سرویس بهداشتی، سرویس مخصوص برای آنها یافتهاید؟ با اطرافیان راجع به آنها صحبت کنید، محتمل میآید که یا تمسخر روا شود و یا آنها را از زاویه یک وضعیت نامتعارف» سخن بخوانند. بخش عمدهای از افراد نیز ارتباط اجتماعی با آنها را ناصَلاح و یا حتّی چندشآور اعتراف میشوند. همه اینها تبعیض است، تبعیضی به رنگ جنس و جنسیت که باید به دیوار رگبار شود.
هر گاه سخن از تبعیض جنسی انتقال میگردد، سریعاً تبعیض علیه ن را گفتگو میطلبد امّا واقعیت آن است که مردان نیز طعم تبعیض جنسی و جنسیتی را به میزانی کمتر زجر آمدهاند. به عنوان مثال چرا تصور یک مرد برای برخی مشاغل (مثلاً گلدوزی) نامتعارف میماند؟ زیرا کلیشههای اجتماعی نقش مرد را متناسب با آن شغل نمیداند و همانا تبعیضی به رنگــِ جنسیت است. یکی از تفریحات وقتپراکن وِی، حضور در مکانی است که ساعاتی را با خودرو توقف میآید و خویشتن را با نوشیدنی و موسیقی ضیافت میسازد. آن مکان مشرف به خیابان است و بارها مشاهده آمده است که هرگاه یک زن بر خیابان ایستادن میشود، بیشمار تاکسی و اتوبوس ترمز میکشند امّا اگر مردی ایستادن کند، تعداد ترمزهای تاکسی و اتوبوس افتی قابل تامل خواهد داشت. مسلماً خودروهای شخصی که علّت ترمزشان چیزِ دیگری است را فاکتور خواندهام لذا عدم ترمز تاکسیها و اتوبوسها تبعیض منفی علیه مردان دارد. مثالهای متعدد دیگری را نیز ذکر میطلبد امّا همین مقدار را مطلوب است.
و امّا رنگیترین نوع تبعیض که تحت عنوان تبعیض جنسی و جنسیتی، سیطرهای نفرتآور و سیاه بر دنیای ن را بتنکاری شده است. تبعیض علیه ن به بهانه جنس و جنسیت را با ذکر یک جمله، حکایت را ختم خواهد بود؛ چون زن است پس .! به جُرم» زن بودن، اجباراً باید پوشش را طوری پارچه کند که فشاری بر مردان وارد نشود. به بدن و زندگیاش مالکیت ندارد و برای خروج از کشور مجوز صاحبش» را باید کسب شد. از مشاغل بسیاری منع میشود زیرا زن است و برای یک زن، رانندگی تریلی زشت» است. زن است پس وظیفه خانهداری و تمکین به صاحبش را نباید فراموش کند. زن است پس او را از ورود به ورزشگاه یا دریا منع کنید. زن است پس چه نیازی به قسمی برابر از ارثیه یا دیهای برابر است؛ جانش را نیمبها احتساب کنید. تصور شدهاید در میان جهان سوّمیها چنین مسائلی جریان است؟ بدانید و آگاه باشید که ستمکاری علیه ن ریشه در اعماق تاریخ دارد. به این یا آن کشور یا مکتب فکری محدودیت ندارد، هرچند در برخیها میزانش بسیار، بسیار است ولیکن تلخکامیاش جهانی است. همچنان در کشورهای پیشرفته نیز تبعیض علیه ن ستون زده است و حقوقشان به یغما میرود زیرا در تقسیمبندی جنسی و جنسیتی، قرعهشان به نام زن بودن» کجبختی افتاده است. در این منزل، بغضی گزاف و خشمی نابیان را اثاثیه دارم؛ باشد که روزی همه تبعیضگراها را رَنده ساخته و با پنیر کاونه، داکتر هَنیبال در ملبرون ستارهها را باران شود.
اختیار، از ویژگیهای قابل و خوشقواره بشر است. به سبب آن، آدمی میتواند نقش موردپسند خویش را خطاطی باشد و هر آنگونه که تمایل میکند، امواج زندگی را حدالامکان سواری باشد. امّا از زمانهای سیاه و سفید تا امروزِ رنگیرُخ، عدّهای به بهانههای متنوع این ویژگی را از سایر انسانها سلب آمده و منافع خودشان را غالب کردهاند. یکی از این بهانههای واهی خیر و صلاح» انسانها نام دارد. اربابان به صورت غیرمستقیم و گاهاً مستقیم چنان استدلال میشوند که انسانها در بسیاری از موارد همانند کودکی ناآگاه در جریانِ جریانها نبوده و بهتر آن است که گوسفندان را چوپانی باشد. در این گلدان گلهای خاردار را کِشت خواهم شد.
گمانی نیست که انسان در مراحل نخست زندگی نیازمند دیگران است و تا سنین نوجوانی آگاهیهایش از اعمال و عواقب اعمال در فقر انجماد میآید لذا به صلاح» او است که دیگران، تصمیمگیریها و اعمالش را کنترل کنند. چرا باید چنین باشد و چرا در الباقی عمرش چنین نباشد؟ حدود آن چه مرزی را شمایل دارد؟ چرایی مطلب را اشارهای شد که دوران نوزادی را چارهای جزء کنترل نخواهد بود امّا در دورانهای بعدی تا زمانیکه اطمینان از آگاهی او کمال شد باید در حدودی مشخص، کنترلها را روایت کرد. منظور از خیر و صلاح» در این فرصت، تنها به معنای زنده نگهداشتن و رشد مناسب (فکری و جسمی) است، نه به معنای خیر و صلاحی که منجر به سعادت فرضی باشد. بحثی قابل است که فرصتی جداگانه را ندا میخواند و باید تربیت» را تفکر شد امّا فهم آنکه خیر و صلاح» در این دوران متفاوت از الباقی عمر خواهد بود، کفایت است. هر آنگاه که آدمی اختیار» را در هر سنی درک شد و نسبت به تحمیلها اعتراضی مستدل» تهاجم کرد، دیگر نباید کنترلها را به حریم زندگی او آمد.
کهکشانی از تاسف است که آدمیان اعتقادی به اختیار» دیگران نداشته و به بهانه خیر و صلاح» محدودیتهای ظلمگونه و ستمکاریهای فراوانی را بیتوجّه به آنکه دیگری از اختیار، اعمال و عواقب» آگاهی دارد، رگبار میکنند. سن قانونی نماد مناسبی است که با در نظرگیری برخی موارد میتواند قابل استناد باشد. به این حاصل که بعد از سن قانونی (به جزء موارد خاصی که آدمی دچارِ نارساییهایی باشد) نباید هیچگونه محدودیت و کنترلی را به بهانه صلاح و خیر» به دیگری کرد امّا در زندگی واقعی چنین نخواهد بود و مردمان یکدیگر را به بادِ محدودیت و کنترل طوفان میشوند. پدر و مادر، فرزند (بالای سن قانونی) را به دلیل خیر و صلاح» تحمیل به محدودیت و کنترل میآیند. فرزند سن اختیار را شکافته است لذا اگر خواست در آتش بخوابد نیز نباید او را منع شد. بسیاری از موارد دیده شده است که فرزند حتّی بعد از ازدواج نیز در چنگال خیر و صلاح» خانواده بیمار است. در مسافتهای عمیقتر نیز اربابان بر جامعه چوپانی مینوازند و همین، ریشه بسیاری از ستمکاریها را آب میگمارد.
اربابان جامعه به بهانه خیر و صلاح»، به اجبار اعضای جامعه را دخول میشوند. پوستها کنده میشود و کمرها شکسته میآید زیرا اربابان، خیر و صلاح» آن عضو را در انبوهی از محدودیتها تماشا دارند. مسئله آن است که خیر و صلاح» در هر گروهی نسبیتی جدابافته دارد. گروهی صلاح را در آن میبینند و عدّهای دیگر خیر را در این اعتقاد دارند لذا هیچکدام به اختیار» آدم توجّهای نمیسازند. فرد میخواهد خودش را زندهبهگور کند، میخواهد در کوه زندگی کند، میخواهد حرامی را شرب کند یا باشد و هر غلطی که دلش خواست را اقدام شود، میخواهد به جهنم و سیاهی عمیق کند؛ چه ارتباطی به دیگری دارد؟ زندگی خودش است و اختیارش را هرگونه که میخواهد، بخواهد! بخشی از مردمان اختیار» را درکی ندارند و همانا ستمکاری با عبای خیر و صلاح را پوشش میکنند.
ارباب است دیگر، کلفتی و قدرت را تصاحب دارد و حکومت بر مردمان را اختیار نازل ساخته است. از دوران حمورابی تا گلادیاتورها گرفته تا عصر پترس فداکار و امروری که اندورید باشد، اربابان بر عوام اجبار میساخته و مالیاتستانی، بخشی ثابت از اجتماع انسانها بوده و است. با لباس، امری معقول و لازم به دیدگاه نور میآویزد امّآ اگر شود، محسوسات قابل اندیشه و نقدی هویدا خواهد شد.
زاویه معقول و اامی آن ارتباطهای متعددی دارد. برای عصر گذشته به جهت رسیدگی به هزینههای عمومی، منبعی مناسب بود امّا تاسف در نحوه اجرای آن اعتراض میخواند. کشاورزی که خشکسالی را میهمان دارد، چه گناهی است؟ داروغه که خُشکسالی به سوراخِ کمربندش بود و به همین مقدار، ظلمها روا میشد. از طرفی دیگر، خزانه خرج عیاشی شاهان را هزینه بود و درصد قابل توجّهای به هزینههای عمومی اعتنا نمیشد، مگر آنکه کشورگشاییها، مردمآزاریها و کشتارها را به عنوان هزینه عمومی در نظر کنیم. ثروتدوزها و خانهای مناطق نیز در استخر معافیت شنای کرال سینه میخواندند و نهایتاً با یک شب مهمانی برای اربابان دیگر و هزینه از دختران منطقه، معافیت را مُهرِ قطعی میشد. نتیجه است که سابقه مالیاتستانی سیاه و تیره باشد.
در فصل حاضر امّا مالیاتستانی فلسفهای دیگر ساخته است. منطق میخواند که امروزه دیگر با اکتفا به ستاد مالیات، نمیشود هزینههای سنگین عمومی را جبران شد. از طرفی دیگر، با پیشرفتهایی که در قرون اخیر رخ داده است؛ کشورها از طریق منابع طبیعی و گسترش صادرات (و دیگر موارد) هزینهها را انبار میکنند لذا نیاز چندانی به مالیاتستانی نخواهد بود ولیکن مالیاتستانی در جهت کنترل اقتصاد بسیار موثر است. البته اربابان باکی را جهتسوختگیری صندوق نمیکنند و این مردمان عادی هستند که باید برده مالیاتهای پنهان و ناپنهان باشند. درست است که در بسیاری از موارد بهطور مستقیم مالیات واریز نمیشود امّا در هر قدم ما، مالیتهای پنهان برقرار است. از قبوض آب و برق تا خرید یخچال، ایرانسل و. ذکر مثالهای بسیار جاری است. همین خُرده مالیاتها در کنار مالیاتهای مستقیم (مثل فردی که میوهفروشی یا لوازم آرایشی دارد و لازم است مالیات مستقیم تحمیل باشد)، باعث میشود کلیشه ارباب و برده» همچنان داستان کند و عوام در همین سطح نامسطح رفاهی، زندگی داشته باشند.
راهبردی که برای مالیاتستانی در نظر گرفته میشود باید هماهنگ با ایدئولوژی حاکم بر جامعه باشد. در جامعه این کشور، عدالت و مردممحوری ظاهراً اهمّیت است و نقد آن است که چرا باید برای تقریباً همهچیز مالیات در نظر گرفته شود. حکومت باید اام باشد که حداقلِ رفاه مردمان را بیچون و چرا تغذیه کند لذا باید برای اوّلینهای هر فرد مالیات در نظر گرفته نشود. مثلاً فردی که شغل میوهفروشی را شاغل شده است و همین مخزن درآمد را فقط دارایی میکند، دیگر نباید به دام مالیات هزینه باشد. از طرفی اگر قصد گسترش شغل را اعتقاد شد، برای دیگر شعبهها و مشاغل مالیاتستانی اجبار شود. در نتیجه هر فردی که ثروت بیشتر میخواهد باید مالیات بیشتری را روا کند ولیکن برای حداقلِ زندگی نیازی به مالیات نباشد. این، رایجی است که محتملاً در کشورهای دیگر تا حدودی مشابه، اجرایی میگردد. مطلب آن است که مثلاً اگر فردی قصد خرید یک خودرو دارد (حداقل نیاز) باید از مالیات معاف شود امّآ اگر قصد دلالیِ غیرمجاز داشت (آنچه که بسیار جریان دارد. فرد 5 خودرو ثبتنام و سپس در بازار آزاد با چندمیلیون سود فروش میکند بدون اینکه شغل رسمیاش باشد) مالیاتها سنگین و سنگینتر باشند. به همان مقدار، مالیات آب، برق، سیمکارت و. نیز برای نخستینبار معافیت شامل گردد و برای دفعات بعدی، مالیاتها به صورت پلهای افزایش شود. ممکن است فردی بخواهد پنج ماشین و پنج خانه داشته باشد. باکی نیست، به جزء نیازِ حداقلی (که ممکن است حتماً حداقل یک نباشد و دو یا سه مورد نیاز باشد تا نیاز حداقلی رفع شود)، دفعات بعدی را باید پله به پله مالیات اضافه کند.
نتیجه آنکه مالیاتستانی به شیوه جاری فقط منفعت اربابان را طلا دارد و بر مردمان عادی ستم میکند. ثروتهای ماستمحور و ناعدالتیهای فراوانی نیز استوار میشود. قابل ذکر است که مالیاتهای خزانهشده نیز باید شفاف هزینه شوند و اگر سبک اخیر را پیادهسازی باشد، محتملاً وضعیت رفاه و عدالت بسیار مطلوبتر خواهد شد.
متعدد بانگ درآمده است که راجع به دیگران قضاوت نکنید و بسیاری را همین اعتقاد راسخ میشود. مگر میشود؟ این چِرتآویز را دیگر کجای دیوار میخ باشم؟ امکان ندارد، زندگی باشد و قضاوت نباشد. شواهد این» را حکم میخواند لذا قاضی این را این» میخواند. اگر قضاوت نباشد، چگونه میتوان اجتماعی زیستن را حاصل شد؟ چگونه بدون قضاوت میتوان دیگری را شناخت؟ چگونه میشود با دیگری ارتباط برقرار کرد؟ چگونه میشود در رابطه با آن موضوع سخن شد و هزاران امکان را وقوع کرد؟ خواه و ناخواه قضاوت میشود، حال شما تیپ فکریتان پاک و صلحجو انتشار باشید.
البته قابل ذکر است که در کوهستان فکریِ وِی، قضاوت چیزی فارغ از نتیجهای حاصل از استدلال مبتنی بر شواهد موجود» نیست و اگر غیر از آن باشد پس نباشد. انسانها نمیتوانند، تمام لایههای شخصیت افراد دیگر را تسلط و شناخت کنند لذا عقل حکم میکند که بر اساس داشتهها و دانستنیها، قضاوت را حاکم کرد. اگر فردی با اخم، سر بالا و محکم قدم بر میدارد و با بیاعتنایی دیگران را پوزخند دارد، استدلال معمول نشان از خودخواهی است. به من ارتباطی ندارد که در پشتپرده فردی مهربان و زیبادِل رستگار است، آنچه نمایان است را باید قضاوت گرفت. در بسیار یاز موارد زمان کافی وجود ندارد که دادههای بیشتری جمعآوری شد لذا در بسیاری از مواقع، دادههای هرچند اندک را باید استناد کرد.
شخصیت انسان در ارتباط با دیگران و جامعه، لایه بیرونی و نمودهای ظاهری رفتارهای وِی را مالکیت دارد. آنچه در پشتپرده، درون و افکار میگذرد مربوط به لایههای داخلی و زاویه درونیِ شخصیت انسان است. برای شناخت آنها نیاز به نزدیکی است لذا انسانها خواه و ناخواه بر اساس رفتارهای بیرونی، یکدیگر را برداشت میشوند مگر در مواردی که صمیمیت و ارتباطها افزونی میگردد و اشخاص، لایههای دیگر را نیز اشتراک میشوند.
مثالی از فضای مجازی انتحار میکنم. در گذشته به برخی از بلاگها که فرود میآمدم، نویسنده را متن میخواندم که نوشته است مرا بر اساس نوشتههایم قضاوت نکنید»، پناه بر پناهــ! پس ایشان را بر اساس ستون فقرات خوکچه هندی قضاوت یا شناخت باشیم؟ خُب طبیعتاً فردی که در بلاگش نوشتههای عاشقانه دارد، استدلال معمول آن است که دغدغه احساسی دارد؛ قضاوت مستدلی است دیگر. پس چه باشد؟ نوشتههای عاشقانه مینویسد چون شکمدرد دارد و یا تعمیرکار موبایل است؟ مرا که توجیح نمیسازد. حکم عقل است که راجع به دیگران قضاوت کنیم، غیر از آن را نمیشود. البته تذکر مجدد شود که وِی قضاوت بر اساس شواهد موجود را عنایت دارد زیرا اگر بر مبنایی غیر از رفتارهای خروجی، حکمی قضاوت گردد، نه عقل است و نه انصاف را خشاب دارد. به عنوان مثال، اگر نوشتههای گزافـهگویـــ مشابه گفتارهای نوجوانی 16 ساله است و برای آن استدلال دارید که محتوای بلاگ نشان از نوجوانی 16 ساله است. مثلاً استدلال میکنید که دغدغههای مشابه نوجوانان دارد و به موضوعاتی میپردازد که در میان نوجوانان رایج میشود، سبک نوشتاریاش در سطح دبیرستان کلاس مینویسد، از کتابهای ادبیات دبیرستان شعر میآورد و در زمان امتحانهای مدرسه تابلو میآید که درگیر درس است پس متحملاً نوجوانی 16 است. خُب قضاوتتان مبارک باشد امّا اگر بیجهت ترانه بخوانید که مثلاً وِی معتاد الکل» است و برای آن استدلالی نداشته باشید یا دلیلتان در حد فضله گوسفند است (مثلاً معتاد است چون ساعت 2 بامداد پست میگذارد یا چون رنگ قالبش خاکستری است)؛ آن دیگر قضاوت نیست بلکه در بهترین حالت، سخنی زرد مایل به قهوهای است و باید به رگبار شد.
خودرو، چهار چرخِ سواری دارد و انسان احساسات را، باشد که آلیاژهای صنعتی را با قیمت مناسب انجماد شود. به دفعات باد وزیده میآید که خودمان را در جای دیگری گذاشتهایم تا وضعیت آن دیگری را درک بفشاریم. گاهی برای م، گاهی برای انتقاد، گاهی برای همدردی، گاهی برای فهم مطلب و. امّا حکم عقل است که امکان وقوع کمالِ درکِ میانشخصی، نزدیک به صفر با ممیز است.
زمانیکه خودمان را به جای یک کودک آفریقایی متصور میشویم یا یک زندانیِ بیگناه در اسارت؛ تنها چیزی که رخ میدهد، درکی نسبی از حالتی است که خودمان» در آن شرایط قائل میشویم. ما هرگز آن کودک یا زندانی را درک متقابل نخواهیم شد زیرا هرگز آن کودک یا آن زندانی نخواهیم بود. ما فقط خودمان» هستیم که آن شرایط را متصور شدهایم. حتّی اگر در واقعیت نیز آن شرایط را تجربه التهاب کنیم (مثلاً بیگناه در اسارت قرار بگیریم) هرگز آن زندانیِ مذکور را درک نخواهیم شد بلکه در بهترین حالت، آن شرایط (بیگناه زندانی شدنـ) را لمس خواهیم کرد. عدم درک آن شخص، به این علّت است که ما محتوای ذهن، تجربیات گذشته، وضعیت مادی و معنوی، نوع نگاه، وضعیت جسمانی و دیگر مواردی که مختص آن فرد است را خزانه نداریم.
در آن سوی میدان نیز زمانیکه افراد با یکدیگر در تقابل کلامی روزگار را مرور میخوانند، بسیار پیشآمد میشود که در رابطه با موضوعات مختلف، خواسته یا ناخواسته (آگاهانه یا ناآگاهانه) هر فرد خویشتن را در جای دیگر میگذارد و از آن زاویه خاص که خودش در آن شرایط قرار گرفته است، واکنش و سخنپراکنی میسازد. مثلاً بحثی را تصور کنید که شما با فردی کلام میکنید. شما غرولندکنان اعتراض ناله میکنید که همسایه جای پارک خودرو را رعایت نمیشود و با او صحبت کردهاید امّآ همچنان از این وضعیت بیمار هستید. آن طرف بحث اعتراض میکند که چرا جمله گرانبهای پارک=پنچری» را تابلو نمیکنی و اگر همچنان بد پارک آمد، وعده را پنچری وفاداری کن. پرواضح است که طرف خودش را جای شما گذاشته است و واکنشش را بیان آمده، نه اینکه از زاویه شما درک بخواند. دردناک ماجرا آن است که در چنین شراطی، عموماً طرفی که از پنچری ترانه میخواند خودش نیز چنین برخوردی را اعمال نمیکند.
مثالی از وِی اعتنا میکنم. سال گذشته بنا بر دلایلی ناحق، خودرویِ وِی جریمه و به پارکینگ منتقل آمد. دیگران که واقعه را شنیدار شدند واکنشهای متفاوتی از همان جنس (برگرفته از عدم درک و مفتاندیشی) پلاکارد شدند. فردی میگفت به جهت ظاهر و رفتارت چنین پیشآمد شده است زیرا خواهش و تمنا را التماس نکردهای. دیگری میگفت که سستی کردهای و نباید ایستادن را ایستگاه میشدی، در عین حال همین فرد اعتقاد بود که اگر بر خودش چنین میشد و یا با او تماس میکردم؛ همان لحظه خودرو را از پارکینگ تحویل میگرفت. در مورد اوّلی که بارها علیرغم التماس جریمه شده است و سخنی نمیماند. در مورد دوّمی نیز به همان مقدار و جالب آنکه یک ماه بعد ماشین خودشان توسط پلیس محسوس پارکینگی شد و بعد از چند روز دوندگی توانست خروجی بگیرد (مشابه وِی) و جالب آنکه چندماه بعد نیز توسط پلیس نامحسوس 200 هزار جریمه گرفتار شد. چرا خودش سستی کرد؟ چرا خودش هم همانند وِی چندروز دوندگی داشت؟ پس چرا چرت میدوزد؟ ارتباط این مطلب با خودمان را جایــِ دیگران نگذاریم.» بسیار روشن است. نخست آنکه آنها از زاویه خودشان مسئله را جایگیری کرده بودند و دیگر آنکه این جایگیری تضمین نیست و همانند موردهای بالا، ممکن است نتیجهبخش نباشد لذا قاطعانه حکم ساختن، از انصاف بیابان است.
البته شخصاً نیز بارها همین کجکاری را گچ به دیوار کردهام امّآ تلاش است که نباشد و اگر است به میزانی میزان باشد. نتیجه آنکه وقتی خودمان را جای دیگران میگذاریم، تضمینی بر گفتههای ما سرقفلی ندارد. اگر برای همدردی است، بهتر باشد که صداقت در عدمدرک کامل را خطاطی کنیم. اگر برای م، انتقاد و یا تخریب است نیز، بیانصافی را قاب نکنیم. انصاف نیست تئوریهای خودمان را در شرایطی که تجربه نیامده است و یا متفاوت از دیگری آمده است را حقی لازمالاجرا بدانیم. حقیقت آن است که نمیشود خودمان را جایــِ دیگران بگذاریم» و به خیال خودمان آن دیگری را م، انتقاد و یا حتّی تخریب بمالیم زیرا آنچه فضله میبافیم، صرفاً تئوریها یا در بهترین حالت تجربههایی است که برای ما جواب میدهد. در مثال همسایه بدپارک، آن طرف مقابل که پیشنهاد پارک=پنچری» را میدهد؛ درکی از روحیه، محتوا فکری و حتّی قابلیتهای فردی که به همسایه اعتراض دارد را حاصل نمیآید و اگر شناخت دارد، آن موارد را لحاظ نمیکند. حتّی اگر خودش نیز پارک=پنچری» را اجرایی باشد، حکمت نیست که دیگری نیز باید یا بخواهد یا بتواند» اجرایی کند.
خاتمه مطلب را مروارید میکنم که بهتر است خودمان را جایــِ دیگران نگذاریم» زیرا اگر قصد همدردی، م، انتقاد و. داریم، عقل میفشارد که تا جایی که امکان دارد از زاویهِ آن دیگری، وضعیت را براندازی باشیم. به جای آن که وِی را کنار زده و بر مبل نشیمن کنیم تا تصویر تلویزیون را تماشا باشیم، اثرانگیزتر است که در او ذوب شویم و آنگاه صفحه نمایشگر را از چشمان او (و دیگر موارد اختصاصیاش) زیارت بسازیم. هر چند در این حالت نیز نمیتوان کمال درک را حاصل شد زیرا امکان ندارد به طور کامل از آن زاویه نظر کرد امّا بسیار موثرتر از آن است. البته با توجّه به شرایط باید راهبرد را حکمت شد و همانا نهنگها را شکار نکنیم.
خودتان را در ظاهر دختری چادری تصور کنید که وارد یک فروشگاه میشود و بلافاصله بعد از شما دختری غیرچادری با آرایشی غلیظ وارد میآید. در همین فاصله اندک، نخست شما سلامی را پرتاب خواهید شد و سپس آن غلیظ حضور را کِشدار سلام میسراید. در عینِ نخست بودنـِ شما، توجّه فروشنده به آن غلیظ، آنتن میگردد و فرمایشات او را با تمام وجود پاسخ میدهد! حالت دیگری را تصور کنید که به عنوان پسری اسپرتپوش وارد فروشگاهی شدهاید و مثل همان حالت قبل بلافاصله فردی کتشلواری وارد خواهد شد و روایات پیشین تکرار میگردد. در این حالت نیز فروشنده با خوشرویی آن فردِ کُتپوش را سر خم میآید! آنچه رُخ داده است را تبعیـض به رنگــِ کلاس ظاهر» استعمال میکنیم، یعنی حالتی که ظاهر افراد موجب شود حقوقی پایمال و ناملایمتیهایی رخ بدهد.
معمولاً این نوع تبعیض با تبعیـض به رنگــِ قُطرِ جیب» ارتباط مستقیمی دارد. در حالتی که وضعیت مالی افراد، نتیجه یک رخداد را موثر میاندازد؛ تبعیضِ نوع قُطرِ جیب» به ساحل کشتی کرده است. غنی یا ناغنی بودنـِ وضعیت مادی یک فرد، در پرستیژِ اجتماعی او و تقابلهای اجتماعی بسیار گران است. برای مثال، پیاده شدن فردی پُرمال از خودروی وارداتیاصل و حضور در فروشگاه را تصور کنید. فرض بگیرید که فروشنده بتواند خودرو وِی را زیارت شود؛ کُلُفت واضح است که فروشنده، آن دیگریِ ناغنی که با پای پیاده به فروشگاه نزدیک میشود را هرگز خم و راست نخواهد شد و بوسه بر جیب آن پُرمال میسازد. تبعیضهای جیبمحور که اساس در میزان درآمد دارد در لایههای مختلف جامعه عمیق است. اگر مجالس پرجمعیت مثل عروسی یا عزا را ذرهبین باشید، خواهید شد که از سلام کردن با این افراد گرفته تا جایگاه نشستن آنها، متفاوت از افراد ناغنی است.
ارتباط میان دو نوعِ اخیر عظیم است. اجباری (به لحاظ قانونی و یا طبیعی) نیست که فروشنده با انواع مختلف مشتریها چگونه رفتار باشد و کدام را بیشتر از دیگری، بیشتر کند بلکه مسئله آن است که به هر صورت تبعیض است. زخم آن است که در موارد وخیمتر که زندگی افراد در معرض است نیز این تبعیضها رواج کند که کرده است. به عنوان مثال، برخی مشاغل و استخدامیها بیجهت یا منطقاً وابسته به ظاهر افراد است. وقتی آگهی تبلیغاتی درج میخواند که خانمی با ظاهری آراسته» را نیاز دارد، چه مفهومی میشتابد؟ برداشت آن است که آن کارفرما تجربه یافته است که پوشش جذاب و کَشَندهی کارمندها در کار آنها بسیار توفیق عمل دارد. یعنی جامعه نسبت به کیکها، خامهای را بیشتر ترجیح دارند و همانا تبعیض، نفوذی گسترده انداخته است.
در گذشتههای کهنهبوی، مردمان در اعتقادات خویش زمین و انسان» را مرکز عالم تفکر میآمدند امّا امروزه از شدّت آن کاسته شده است و سُفره علم، آگاهیهای نو بنیانِ بسیاری را از گستردگی و عظمت جهان هستی مهمانی دارد. البته همچنان بسیاری از عوام، خلقت جهان هستی را متمرکز بر انسان نگارش میخوانند که گویی جهان ساخته شده تا در جهت خلقت انسان شکوفا باشد و منفعت اربابان نیز تایید آن را در مزرعه کشت میکند. انسانها با این پیشفرض قادر هستند بسیاری از ناملایمتیها و سمپاشیها علیه طبیعت و حتّی یکدیگر را بشکافند.
اگر قدمت زمان را نظر اعتنا کنید، توجّه خواهید شد بر اساس تخمینها عمر آدمی در برابر قدمت جهان هستی به چیزک درصدی هم نمیرسد. ابعاد بیپایان جهان را باید توجّه شد که مساحت این کره خاکی در برابر آن، تمثیلی حاضر به قامت نخواهد بود. در میان بیشمار ستاره و زیستگاههای ناشمار، زمین چه اندامی را عرضِ حالت میکند؟ به زمین برگردید. میلیونها گونه زنده را نظر کنید و میلیونها انقراضی که بر زمین گذشته است. عمر آدمی حتّی در مقایسه با عمرِ زمین نیز عدد قابلی نخواهد بود. زندگیهایی که در شرایط غیرقابل تصور ادامه دارد و انسان حتّی در آنجا توانِ حضور ندارد چه برسد به تنفس (مثلاً زندگی گونه Z در عمق Y اقیانوس و در دمای X که انسان حتّی امکان حضور در آن را ندارد) ولیکن همچنان با انبوهی از محدودیتهای زیستی و اقدامی، غروری کاذب را بر طبیعت ادعا میکند. با همه این طنابها، چگونه است که همچنان گره به خود_مرکز_پنداری» تنگ کردهایم؟ وِی که سوار بر این اسب تاخت میکند نیز نمیتواند عمیقاً گستردگی را کِنار شود و در رینگ خود_مرکز_پنداری» مبارزه دارد.
این نیست که اساسِ مطلب بر دادههای علمی یا گفتار دیگران باشد، کافی است نگاهی زوموار به کفِ دست خویش میکروسکوپ باشید تا ریزبنیانها را اندیشه کنید و گستردگی را حاصل باشید. همه شناورهای اخیر در دریای محیط اطراف قابل مشاهده است و نیازی نیست که منبعی را اعتقاد شد. با نگاهی به آسمان، به حجم عظیم شنها، به هوای غیرقابل مشاهده و لمس اطراف، به گیاهان و دیگر زندهها و غیره زندهها میشود مطلب را جویا کرد. چقدر پُرمغز و پرسشانگیز است. از کدام سوء مایل شدهایم؟ به کدام سوء مایل کردهایم؟ و اصلاً چرا از مایلشدگانیم؟
مقدمه اخیر را نتیجه باشد که انسان، عضوی خُرد از عالمی پهناور است. هوشمندی انسان نیز از مباحث کلفت و طویل است. نخست آنکه تعریف از هوشمندی چه باشد و فرض که حالتی که انسان دارا است را اعتقاد کنیم. اگر بخواهیم بر حسب احتمال اندیشه باشیم، به احتمال قریب به یقین هوشمندی در این جهان پهناور پدیدهای خاص برای انسان و زمین نخواهد بود لذا میتوان قطعاً اعتقاد شد که در جهان هستی، تنها (از زاویه هوشمندی و حتّی انسان زمینی و غیر زمینی) نیستیم امّآ نمیتوان یقین داشت که تنها نخواهیم ماند. با توجّه به مسافتهای کیهانی، در بسیاری از موارد ابهام است که زیارتی افتخار شود. نتیجه دیگر آن است که تا اطلاع ثانوی، خودمان و خودمان هستیم! ادامه گشادهنویسیام را در بخشی دیگر متن خواهم کرد. باشد که اینترنت بدون محدودیتِ جگوار_سرعت، رزولوشن نابینا و هدفونی نرمجنس جهت استفاده در هنگام خواب و درونگوشی را غول چراغ جادو
درباره این سایت